گفتم : نمیدانم که در قید که هستی
طرفدار خدا یا بت پرستی
نمیدانم در این دنیای محشر
به چه عشقی چنین ساکت نشستی
گفت : طرفدار خدای عشقم ای یار
از این عاشق کشی ها دست بردار
که کار بت پرسته بی وفایی
نه من که غصمه درد جدایی
گفتم : خدا را با تو هرگز نیست کاری
که تو خود نا خدای روزگاری
به روی زورقی در هم شکسته
مثله ماهی که رو ابرا نشسته
گفت : اگر من ناخدایم با خدایم
نکن تو از خدای خود جدایم
به تو مهتاجم ای یار موافق
به تو مهتاجم ای همراه عاشق
گفتم : خدای عشق تو داره خدایی
که تو دینش گناهه بی وفایی
بگو رندانه میگویی ، صد افسوس
تو نور ماهی و من نور فانوس
تو هوشیارانه گفتی یا زمستی
نفهمیدم که در قید که هستی
گفت : من غرق سکوتم تو بخوان
قصه پرداز تویی
من هیچم و پوچم ، تو بمان
سینه و راز تویی
نظرات شما عزیزان:
|